کتابخانه عمومی امام رضا(ع)

کتابخانه عمومی امام رضا(ع)

ورق بزنید زندگی را در اقلیم دانایی،که متبرک شده به نام علی بن موسی الرضا(ع).
کتابخانه عمومی امام رضا(ع)

کتابخانه عمومی امام رضا(ع)

ورق بزنید زندگی را در اقلیم دانایی،که متبرک شده به نام علی بن موسی الرضا(ع).

جشنواره رضوی



هشتمین مسابقات کتابخوانی جشنواره رضوی
با  هفت عنوان کتاب
به صورت رایگان
برگزار می شود


https://razavi.iranpl.ir

برگزاری نشست کتابخوان مدرسه ای




نشست کتابخوان مدرسه ای با دانش آموزان پایه چهارم دبستان فضیلت برگزار شد.در این نشست  9 دانش آموزن به معرفی کتابهای علمی پرداختند

اهدا جوایز

جوایز مسابقه کتابخوانی روضوی به منتخبین در مدارس اهدا گردید






بازدید اعضاء محترم شورای شهر




جناب آقای مهندس صادقی  ریاست محترم شورای شهر
باتفاق مهندس حاتمی و مهندس شکی اعضا محترم شورا شهر از کتابخانه عمومی امام رضا(ع) بازدید کردند

نشست کتابخوان مدرسه در دبستان آسیه





دومین نشست کتابخوان
در دبستان آسیه با حضور دانش آموزان فعال
و مدیریت آموزشی پرتلاش برگزار گردید

بازدید مدیرکل کتابخانه عمومی استان گلستان



جناب آقای قوانلو مدیر کل محترم کتابخانه های عمومی استان از کتابخانه های عمومی سطح شهرستان علی آباد کتول بازدید کردند.
نیازمندیهای کتابخانه و امور مرتبط با همکاران در این بازدید مورد بررسی قرار گرفت

معرفی کتاب پایی که جاماند


پایی که جا ماند : یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی‌پوراز زندان‌های مخفی عراق

سید ناصر این کتاب را به شکنجه گر خود تقدیم می کند و در متن تقدیمیه کتاب آورده است: تقدیم به ولید فرحان گروهبان بعثی اهل بصره. نمی دانم شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد. شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس توسط بوش پسر کشته شده باشد، شاید هم زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که سالها مرا در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم می کرد نگهبان شیعه عراقی علی جارالله اهل نینوا در گوشه ای می نگریست و می گریست. شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم می کنم. به خاطر آن همه زیبایی هایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبودـ و ما رایت الا جمیلا......

بخش هایی از این کتاب:

- در حالی که سرم پایین بود، کنارم نشست، موهایم را گرفت و سرم را بالا آورد؛ چنان به صورتم زل زد، احساس کردم اولین بار است ایرانی می‌بیند. بیشتر نظامیان از همان لحظه اول اسارتم اطرافم ایستاده بودند و نمی‌رفتند. زیاد که می‌ماندند، با تشر یکی از فرماندهان و یا افسران ارشدشان آن جا را ترک می‌کردند. چند نظامی جدید آمدند. یکی از آنها با پوتین به صورتم خاک پاشید. چشمانم پر از خاک شد. دلم می‌خواست دست‌هایم باز بود تا چشم هایم را بمالم. کلمات و جملاتی بین آنها رد و بدل می‌شد که در ذهنم مانده. فحش‌ها و توهین‌هایی که روزهای بعد در العماره و بغداد زیاد شنیدم. یکی‌شان که آدم میان سالی بود گفت: لعنه الله علیکم ایها الایرانیون المجوس. دیگری گفت: الایرانیون اعداء العرب. دیگر افسر عراقی که مودب تر از بقیه به نظر می‌رسید، گفت: لیش اجیت للحرب؟ چرا آمدی جبهه؟ بعد که جوابی از من نشنید، گفت: بکشمت؟ آنها با حرف‌هایی که زدند، خودشان را تخلیه کردند.